مهدیهمهدیه، تا این لحظه: 12 سال و 1 ماه و 24 روز سن داره

هدیه ی بزرگ پروردگار

مهدیه جان وخریدن کفش

عصر روز چهارشنبه من وتو وعمه جون با اتوبوس رفتیم سرکار بابایی تابریم برات کفش بخریم تو: تو اتوبوس منوخیلی اذیت کردی وحسابی منو خسته کردی ولی خوب خداروشکر آخربرات کفش خریدیم تو خیلی ذوق کرده بودی وقتی آمدیم خانه کفشاتو پات کردی وراه میرفتی ...
27 خرداد 1392

مهدیه جان وسه چرخه

دخترگلم دیروز سه چرخه تو ازتوی زیرزمین آوردم بالا تاسواربشی اونقدر ذوق کردی که ازش پیاده نمیشدی ومنو وادارکردی چندین دور توی حیاط رات ببرم منم که توی حیاط خسته شدم بردمت بیرون وباسه چرخه یه دور کامل زدیم خیلی خوشحال بودی آخرم به زور ازسه چرخه پیاده شدی ...
27 خرداد 1392

مهدیه جان ومولودی ها

دخترنازم عصر روز سه شنبه رفتیم خونه ی عموعلی مولودی  عصر روز چهارشنبه هم رفتیم مولودی خونه ی یکی از همسایه ها با مادر جون وعمه جون بعدش زن عمو علی جون ومامانشون هم آمدن هردو روز خیلی خوش گذشت ...
25 خرداد 1392

مهدیه جان وآمدن خاله جون

دختر گلم خاله جون سه شنبه ازبیرجند آمدن مشهد خانه ی ما عصر سه شنبه باهم رفتیم الماس شرق وخیلی خوش گذشت چهارشنبه صبح بامترو رفتیم هفده شهریور وبا مترو هم برگشتیم تو ودختر خاله جون خیلی ذوق کرده بودین واز مترو خوشتون آمده بود بعدازظهر رفتیم شهربازی سرزمین خورشید وتو که امسال دفعه ی اولت بود رفته بودی شهربازی خیلی ذوق کردی وچندتا از اسباب بازیهای بچه گانه رو سوار شدی وخیلی ذوق میکردی صبح پنج شنبه رفتیم حرموتا ظهر آمدیم خونه   ...
24 خرداد 1392

مهدیه جان وآمدن آقاجون ومادرجون

دختر نازم صبح روز یکشنبه خاله جون وشوهرخاله ودخترخاله جونت رفتن سمت بیرجند وعزیزجون به خاطراینکه ماتنها نباشیم نرفت ساعت یازده آقاجون پیام زدن که رباط سفید رو رد کردن وعمه جون رو هم با خودشون میارن ماخیلی خوشحال شدیم وقتی  رسیدن تو خیلی ذوق کردی ونمیذاشتی آقاجون استراحت کنن  باعمه جون وحسین جون نشستی منچ بازی کردی وخیلی خوشحال بودی مادرجون برات لباس دوخته بودن وهرکدام که تنت میکردن تااندازه هاشو ببینن تو خیلی ذوق میکردی انشاالله بعدا عکسهاتو میذارم با لباسهایی که مادرجون دوختن ...
20 خرداد 1392

مهدیه جان وروز جمعه

دختر گلم عصر روز جمعه من وتو وبابایی باخاله جون وخانواده شون وعزیز جون ابتدا رفتیم خونه ی عمو محمد عموبرای امیر عباس جون تاب خریده بودن وتو سوار شدی وپیاده نمیشدی خوشت میاد از تاب بازی وبعداز اونجا رفتیم خونه ی عمو علی از خونه ی عمو علی که آمدیم بیرون رفتیم طرقبه وکمی پیاده روی کردیم وبعد آمدیم خونه ...
19 خرداد 1392

برای همسرعزیزم

ای تمام هستی ام .عشق راباتوتجربه کردم وبدان مروارید زیبای عشقت همیشه درصدف سرخ قلبم جای دارد.بهترینم به پای همه ی خوبیهایت برایت خوب بودن.خوب ماندن وخوب دیدن را آرزو میکنم روز مردرابه تو عزیزترینم تبریک میگویم ...
2 خرداد 1392